سالها گذشت تا متوجه شوم که هر چه بيشتر در "جذابيت زنانگي ام" پيشرفت مي کنم درجه رضايت شخصي و خوشبختي ام افت مي کند. من برده مد بودم. من گروگان ظاهرم بودم.
به علت افزايش مستمر فاصله ميان رضايت شخصي من و سبک زندگي ام، من در فرار از الکل و مهماني ها (پارتي ها) به مراقبه (مديتيشن) و مذاهب غيرمتعارف پناه مي بردم. اما يک فاصله کوچک به يک دره تبديل گشت. و در نهايت متوجه شدم که تمامي آنها فقط يک مسکن هستند و نه يک درمان موثر.
يازده سپتامبر ????، زماني که من شاهد رگبار پي در پي اسلام، ارزشها و فرهنگ اسلامي، و اعلام شرم آور "جنگ صليبي جديد" بودم، توجه ام به چيزي بنام اسلام آغاز شد. تا آن زمان، تمام چيزهائي که براي من با اسلام تداعي مي گرديد عبارت بودند از: زنان پوشيده در "چادر"، کتک زنندگان زنان (همسران)، حرام ها، و يک دنيا ترور و وحشت...
يک روز من با قرآن، کتابي که در غرب بطور منفي کليشه اي معرفي شده است برخورد کردم. در ابتدا سبک و نحوه برخورد قرآن مرا تحت تاثير قرار داد، و سپس نگاه آن به هستي، زندگي، آفرينش، و ارتباط ميان خالق و مخلوق مرا به شگفتي آورد. من قرآن را خطابه اي مملو از بصيرت و بينش براي قلب و روح، بدون نياز به هيچ مترجم (مفسر) و کشيشي يافتم.
سرانجام من حقيقت را دريافتم: فعاليت ارضاء کننده جديد من چيزي جز قبول مذهبي بنام اسلام، که مي تواند سرچشمه آرامش براي من بعنوان يک مسلمان "فعال" باشد، نبود.
من يک رداي زيباي بلند و يک پوشش سر که شبيه لباس عرفي زنان مسلمان است خريداري کردم و در خيابان ها و محله هائي که روزهاي پيشين با شلوار کوتاه، بيکيني، و يا با لباس کار "شيک" سبک غربي در آنها راه ميرفتم، ظاهرشدم. اگر چه مردم، چهره ها، و مغازه ها همه همان ها بودند، اما يک چيز بطرزي چشمگير و استثنائي متفاوت بود، من همان نبودم و آرامشي که من براي اولين بار در زن بودن تجربه کردم...
من احساس کردم که همه زنجيرها پاره شده اند و من بالاخره آزاد شده ام. من از چهره هاي حيرت زده جديد مردم، در مکاني که زماني چهره هائي که پر از نگاه هاي شکارچي برشکار بود را تجربه کرده بودم، لذت مي بردم. ناگهان يک بار از دوش من برداشته شد. من ديگر تمامي وقت ام را صرف خريد، آرايش، درست کردن موهايم، و تمرين بدني براي خوش اندام شدن نمي کردم. سرانجام، من آزاد شدم.
من از حجاب رضايت داشتم، اما ديدن رو به افزايش زنان مسلماني که از نقاب استفاده مي کنند کنجکاوي مرا درباره نقاب برانگيخت. من نظر همسر مسلمانم را، که پس از اسلام آوردن با او ازدواج کردم، درباره گذاشتن نقاب و يا بسنده کردن به حجاب را جويا شدم. به نظر او حجاب در اسلام امري واجب است، در حالي که نقاب نيست. در آن زمان، حجاب من شامل پوشش سري که تمامي سر مرا بجز صورتم رامي پوشاند، و يک رداي سياه بلند گشاد بنام "عبا" که تمامي بدن مرا از گردن تا نوک پا را مي پوشاند، بود.
هيچ چيز مرا از تعويض بيکيني ام در ساحل جنوبي و زندگي پر زرق و برق سبک غربي ام با زندگي کردن در آرامش با خالقم و لذت بردن از زندگي در ميان همنوعانم بعنوان يک شخص با ارزش، خوشحال نمي کند. بدين دليل است که من استفاده از نقاب را انتخاب کرده ام، و تا پاي مرگ از حق لاينفک ام براي پوشيدن اش دفاع خواهم نمود.
به شما زناني که مفاهيم زشت کليشه اي عليه حجاب فروتنانه اسلامي را مي پذيريد، مي گويم که:
شما نمي دانيد که چه چيزي را داريد از دست مي دهيد.
* سارا بوکر هنرپیشه/ مدل و مبارزی فعال بوده است.در حال حاضر، سارا مدیر ارتباطات در "حرکت بسوی عدالت" و یکی از موسسان "شبکه جهانی خواهران "می باشد.
