:حاج احمد متوسلیان از ناحیه پا مجروح شده بود با عصا راه می رفت . بعد از عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر رفتیم خدمت امام خمینی (ره) حاج احمد با امام ملاقات خصوصی داشت بعد از ملاقات و زمان برگشت ، دیدم حاج احمد عصا دستش نیست ،خیلی سریع و سالم راه می رفت ، انگار اصلا پاهاش مجروح نشده بود ؛ بهش گفتم: عصا رو چیکار کردی؟ گفت: خدمت امام که رسیدم ، ایشون پرسیدن پایت چه شده؟ گفتم: مجروح شدم امام دستی به پاهام کشیدند و گفتند: ان شاء الله این زخم خوب میشه ، من از آن لحظه دیگر احساس درد ندارم ، واسه همین عصا رو گذاشتم کنار...•~*♥*~•
از کنار بسیجی جوانی که سر پستش بود رد شد و گفت: (خسته نباشی برادر) بسیجی هم گفت: (سلامت باشید؛ان شاالله فردا دیگه مفصل استراحت میکنیم...) حاج احمد دستش را گرفت و از سینه کش خاکریز بالا آمد،با دستش جایی بالای خاکریز را نشان داد و گفت: (هر موقع پرچم اسلام رو اونجا زدی میتونی بری استراحت کنی.) بسیجی با حیرت به حاج احمد نگاه کرد و گفت: (کجا؟!) حاج احمد دوباره به سوی آنجا اشاره کرد و گفت: (اونجا؛آخر افق)
الو الو حاج احمد کارها برا خدا نیست ......
.مسیر نقشه هامون تا قدس و کربلا نیست...
الو الو حاج احمد آخر حرفم اینه..
برگرد حاجی، سیدعلی حرفاش روی زمینه.......
الو الو حاجی جون قربون روی ماهت........
دعا بکن بمونیم همیشه توی راهت...